من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها ازخاطرات گذشته تغذیه کردن میترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد...
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام